گـنجشک و آتش
گنجشکی بـا عجله و همه توان به آتش نزدیک میشد و برمیگشت ، پرسیدند : چه می کنی ، پـاسـخ داد : در ایـن نـزدیکی چشمـه آبی هست و مـ ـن مـرتـب نـوک خود را پـر از آب میکنـم و آن را روی آتـش میـریـزم گفتند : شعله آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیــاد است و این آب فــایده ای نـدارد ، گفت : شـایـد نـتوانـم آتـش را خـامـوش کـنـم ، امـا آن موقـع کـه خـداوند می پرسد ، زمـانی که دوستت در آتش می سوخت تو چـه کردی ، خواهم گفت : هر آنچه از من بـر می آمـد .. اعتمـاد : به هر آسمـان زلالی شـک دارد ، گنجشکی کـه بـا سر به پـنجـره خورده است .. روز نوشت ، تنها سخنگـوی جهان طبیعت ، آزمـایـش است ، پـس بـاید همـیشـه به تجـربه پـرداخت و هـر کـاری و یــا چیـزی را به هزار شکل آزمـود.
نظرات شما عزیزان:
+نوشته
شده در 13 فروردين 1392برچسب:, ;ساعت21:30;توسط reza; |
|