آزادی
پرنده كنـاره پنجـره به زندانی فخـر ميفروخت ،از پـرواز كردن گفت و آزادی اش را به رخ زندانی كشيد زندانی لبخندی زد و به دور دست هـا نگريست ، در خيالش پـرواز كـرد و در افكــارش آزاد زيـست !! شب نوشت ، حال و روز آدمهای شهر من اينگونه است ، ساكن در كوچه بن بست و جويـاي عشق در خيابان يک طرفي ..
نظرات شما عزیزان:
+نوشته
شده در 13 فروردين 1392برچسب:, ;ساعت21:30;توسط reza; |
|