تب تو
مروز میخواهم خودم بنویسم... بنویسم که چطور دوباره زنده شدم!
چطورش را فقط تو خود میدانی و بس..... نفسهایت را لمس کردم دستهایت را نفس کشیدم تنم داغ بود تب داشتم انگار... تب تو! تب تو را داشتم آری... داغیه تنت آب روی آتش بود.... دستهای کوچکم گم شد در حجم زنانه ی دستهای تو و قلبم دیگر مال من نبود.......
نظرات شما عزیزان:
+نوشته
شده در 20 اسفند 1391برچسب:, ;ساعت23:0;توسط reza; |
|