در حصار واژه های بی صدا وقتی سکوت و سیاهی زخمه ازار.. ثانیه های کشدار شبانگاه می شود مگر می شود ترانه ای پر خاطره ، تپش قلبت را تند تر نکند ، نفس را حبس نکند و بغض در گلو نماسد اما باز هم تظاهر ایستادگی را تکرار می کنیم
نظرات شما عزیزان:
هنوز مدهوش بوی درختهای باران خورده خیابان خسته ی روبروی پنجره ام
هنوز وقتی لبخند می زنم تو در نگاهم شعله می کشی
هنوز زیر لب اواز می خوانم و سر زنده سلام می کنم
به همان عصر داغ انکار ،به همان طعم تلخ تردید
که هنوز می ترسم
از تعبیر تردیدهایم
به همان غرو ب دم کرده و سنگین خداحافظ یمان
همان قدر عاشقم که بودم
نه
در مسلخ عشق سر سبزی نمی ماند که سرخی زبان اتش پندار را اشفته تر کند
هنوز انقدر ساده هستم ، که سکوت چشمهایم صداقت را بیداد کنند
حسابگری به کنار
بیش از پیش دوستت دارم
این را حلقه سیاه دور چشمهایم
چال گونه هایم که از لبخندهای ساختگی خسته شده
صلابت قدم هایی که بی صدا می لغزند
و دستهایی که پنهان در حجاب تظاهر می لرزند
فریاد می کنند
و من نجیبانه پرده پوش رازی می شوم که در پرتو بازیهای تقدیر ، به عروسک های خیمه شب بازی جان داد
نمی دانم شاید تو هم مثل گذشته حرفهایم را از نگهاهایی که می دزدم می خوانیو مثل همیشه تظاهر می کنی نمی دانی تا نکند حباب خالی غرور م بشکند
هنوز دیگرانی هستند که تنهاییت را به رخ سکوتم بکشند
هنوز دیگرانی هستند که زخم زبان تندشان خاکستر صبوریم را شعله ور کند و بسوزاندم
باور کن
می سوزم وسکوت را می بلعم
عهدمان پا برجاست به تقدس سکوت سوگند
باور کن.......
وقتی فقط منم و سکوت اسمانی پر ستاره
وقتی نا خواسته نگاهم را می دوزم به پنجره
و شعله شعر در شراره شور می پیچد و باز انگشتانم مشق نام تو می کنند
بی قرار می شوم و پر هراس
و نمی دانی در این هراس در این التهاب بی وقفه ضربان ها ، چه ارامش بی نظیری نهفته است
و من باز چشمهایم را می بندم و غرق می شوم در روزهای گذشته
بازی های کودکانه و باور عاشقانه
این روزها
یادت تسکین تمام زخم ها می شود
شوری اشک هایم به شیرینی همان شب یلدا دلنشین و بی نظیر ، همیشگی می شود
این روزها حتی در و دیوار تو را تکرار می کنند
و من باز سکوت را در پیچه تردیدم مهمان نگاهت می کنم
مگر می شود قاصدکی بگذرد و قلبم تو را ارزو نکند
مگر می شود بارانی ببارد و تطهیر نشوی
مگر می شود عطر گلی مشام خاطر را بنوازد و تو در نگاهم نرقصی
باور کن نمی شود
من به بهانه منطق
و تو به بهای عشق
نمی دانم این هوس است یا عشق
که زیر پای تنهاییمان له می شود
اما صدای خرد شدنش می لرزاندم
صدای خرد شدنت
کاش روزهای گذشته را در تکرار این روزهای تکراری میافتم
همان گلایه های نا شکیبانه از تکرار رسوایی
کاش قصه کودکانه مان
به پایان می رسید
قهرمانهای قصه در تعلیق تقدیر
خسته و وامانده چشم دوخته اند به کلاغی که گم شده
در اسمان همان خاطره های تلخ و شیرین
نه توان رهایی دارد نه امید باز گشت
" بالا رفتیم ماست بود
قصه ما راست بود "
+نوشته
شده در 24 اسفند 1391برچسب:, ;ساعت21:47;توسط reza; |
|