از اعماق وجود فریاد می کشم نه برای شنیدن تنها برای مبارزه، مبارزه با سکوت فریاد میکشم از اعماق قلبم بر ساحل دریای نیلگون چشمانت در ساحل بارانی چشمانت تنها رنگ غم را میبینم آرام شکست می خورم و سکوت دنیایم را در بر میگیرد فریاد، سکوت، غم و چشمانت به کناره میروند و تنها من میمانم چگونه فریاد کشم وقتی در بند سکوت اسیرم ؟ کاش در زندان قلبت زندانی بودم و اسارت در بند سکوت را نمیدیدم اسارتم در بندیست که قطورتر و محکم تر از تمامی بندهای دنیاست سلولم کوچکتر از دلتنگترین قلبهای عاشق دنیاست دیوارهایش به بلندای امواج ترانه عشاق و میله هایش به قطوری پیوند دو عاشق خسته ام، خسته تر از همه مسافران دره دلتنگی به کناری میروم، آرام و تنها مینشینم و فقط به امید فریاد یک نفر هستم، که مرا از بند این اسارت برهاند فریاد از آن من نیست اما برای من و فقط من طنین انداز میشود میدانم فاصله سکوت من تا فریاد تو خیلی زیاد شده است اما منتظر می مانم، چون می دانم عاقبت فریاد تو در سکوت من طنین انداز خواهد شد به امید رهایی یک اسیر از بند اسارت سکوت...
نظرات شما عزیزان:
+نوشته
شده در 18 اسفند 1391برچسب:, ;ساعت22:48;توسط reza; |
|